آن گاه بعد از آنان، موسى را با آيات خود به سوى فرعون و سران قومش فرستاديم . (14)
شما دو نفر (موسى و هارون) به سوى فرعون برويد; همانا او سركشى كرده است . (15)
اهميت پذيرش طرف مقابل، به گونهاى است كه اين حق حتى براى مشركان به رسميتشناخته شده است:
«و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مامنه ذلك بانهم قوم لا يعلمون» (16)
يعنى: و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به مكان امنش برسان; چرا كه آنان قومى نادانند .
ب) اصل آگاهى و علم: طرفين گفت و گو بايد با آگاهى و علم به مذاكره بپردازند . كرامت و ارزش آدمى به علم و دانش است و به واسطه تعليم اسماى الهى و دريافت تعاليم حق، مسجود ملائكه شد و فرشتگان را به كرنش و تعظيم واداشت . (17)
خداوند از انسان مىخواهد نسبتبه آنچه علم ندارد، پيروى نكند:
«و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤلا» (18)
يعنى: و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن; زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد .
خداوند انسان را شنوا و بينا قرار داد تا راه را دريابد (19) و مىفرمايد: خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمىدانستيد . (20)
و نيز مىفرمايد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد، مبادا به نادانى، گروهى را آسيب برسانيد و (بعد) از آنچه كردهايد، پشيمان شويد . (21)
ج) لزوم پذيرش اختلاف اقوام، ملل و زبانها: اختلاف انسانها از نظر زبان، مليت و غيره نبايد مانع گفت و گو شود . قرآن كريم به صراحت قبايل و گروهها را پذيرفته است و اختلاف بين رنگها و زبانها را از آيات الهى مىشمارد:
«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا» (22)
يعنى: اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد .
«ومنآياتهخلقالسماوات� ��والارضواختلافالسنتكم� �والوانكمانفيذلكلآي� �تللعالمين» (23)
يعنى: و از نشانههاى او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست . قطعا در اين (امر) براى دانشوران نشانههايى است .
گوناگونى انسانها از نظر رنگ، نژاد ، مليت و زبان، تفاوتى در انسانيت انسان پديد نمىآورد . بسيارى از اختلافها و جنگها ناشى از اين امر است كه گروهى خود را از نظر نژاد و مليت، برتر از ديگران مىدانند . همين امر باعثبروز جنگ جهانى دوم، از سوى نازيهاى آلمان شد . آنان خواهان برترى و تسلط بر ساير نژادها و ملل بودند . طبيعى است در چنين حالتى، جايى براى گفت وگو و شناختحقايق باقى نمىماند; در حالى كه قرآن كريم گوناگونى انسانها از نظر نژاد، مليت و ... را وسيلهاى براى شناختيكديگر مىداند .
بنابراين، شناخت ملتها جز از راه گفت و گو و تبادل نظر و در سطح بالاتر، گفتمان امكان ندارد . آيات ديگر قرآن كه بر سير و حضور در بين ساير اقوام و ملل تاكيد دارد نيز ناظر بر همين تعريف و شناخت است . دستورات اسلامى مبتنى بر اخذ حكمت و دانش، حتى از زبان بيگانگان جز از طريق ايجاد رابطه و برقرارى ارتباط و مفاهمه، امكانپذير نيست .
د) امكان حصول تفاهم و وحدت: هر چند انسانها گوناگون آفريده شدهاند، با اين حال، زمينههاى فراوانى براى ايجاد تفاهم و همكارى بر اساس اصول مشترك وجود دارد . يكى از پيشفرضهاى گفت و گو اين است كه بتوان به وسيله گفت و گو به اصول مشترك دستيافت و بر اساس آن با يكديگر تعاون و همكارى داشت . همكارى بين مسلمانان و اهل كتاب بر اساس اصول مشترك، مورد تاكيد قرآن كريم است:
«قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (24)
يعنى: بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان استبايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را به جاى خدا، به خدايى نگيرد . پس اگر (از اين پيشنهاد) اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم (نه شما) .
در آياتسابق از همينسوره، به طور مستقيم دعوت به سوى اسلامبود، ولى در اينآيه، به نقطههاى مشترك بين اسلام و اهل كتاب توجه شده است . قرآن كريم به مسلمانان مىآموزد كه اگر كسانى حاضر نبودند در تمام اهداف مقدستان با شما همكارى كنند، از پا ننشينيد و بكوشيد دستكم در قسمتى كه با شما اشتراك هدف دارند، همكارى آنان را جلبكنيد و آن را پايهبراى پيشبرد اهداف مقدستانقرار دهيد .
ه) آزادى فكر و انديشه و انتخاب راه: يكى از پيشفرضهاى گفت و گو، قبول آزادى فكر و انديشه است . هيچ يك از طرفين گفت و گو نمىتواند عقايد و افكار خويش را به ديگرى تحميل كند . در قسمتى از آيات قرآن كريم، اين اصل تعقيب شده است كه اساسا طبيعت اعتقادات قلبى و مسائل وجدانى به گونهاى است كه اكراه و اجبار بر نمىدارد . اگر فردى به حكم اجبار و فشار، معتقدات و دستورات يك مذهب را در ظاهر بپذيرد، هرگز دليل آن نيست كه او در قلب و وجدان خويش آن را پذيرا گشته است:
نظرات شما عزیزان: